«کوتاهههای جنگ» خردهروایتهایی از خاطرات واقعی است که در دوران دفاع مقدس رخ داد و تصویر تازهای از آدمهای جنگ ارائه کرده است؛ کسانی که از همین کوچه و بازار اطراف خودمان، راهی جبهه شدند و وقایع مهمی را در تاریخ این ملت به ثبت رساندند.
به گزارش خبرنگار ایمنا، جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، یکی از مهمترین اتفاقات تاریخ معاصر است که منشأ رخدادهای زیادی در زندگی ایرانیان شد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
دوران دفاع مقدس به عملیاتها محدود نمیشد و در فاصله بین عملیاتها، زندگی نیز در سنگرها جریان داشت و بعدها کتابهای زیادی از همین زندگی روزمره در آن دوران منتشر شد که کمتر میان مخاطبان عام شناخته شده است.
یکی از نویسندگان با هدف ارائه تصویری از روزهای زندگی رزمندگان در دوران جنگ به گردآوری خاطراتی از آن ایام پرداخته است و آنها را با نگاهی نو و با سلیقه مخاطب امروزی، بازنویسی کرده است.
این کتاب که با نام «کوتاهههای جنگ» تدوین شده، در اختیار خبرگزاری ایمنا قرار گرفته است تا در چند متن، مروری بر خرده روایتهای این کتاب داشته باشیم.
***
موقع آن بود که بچهها به خط مقدم بروند و از خجالت دشمن نابکار دربیایند. همه از خوشحالی در پوست نمیگنجیدند. جز عباس ریزه که چون ابر بهاری اشک میریخت و مثل کنه چسبیده بود به فرمانده که تو رو جان فک و فامیلت مرا هم ببر، بابا درسته که قدم کوتاهه، اما برای خودم کسی هستم. اما فرمانده فقط میگفت: «نه! یکی باید بماند و از چادرها مراقبت کند. بمان بعداً میبرمت!» عباس ریزه گفت: «تو این همه آدم من باید بمانم و سماق بمکم!»
وقتی دید نمیتواند دل فرمانده را نرم کند مظلومانه دست به آسمان بلند کرد و نالید: «ای خدا تو یک کاری کن. بابا منم بندهات هستم!» چند لحظهای مناجات کرد. حالا بچهها دیگر دورادور حواسشان به او بود. عباس ریزه یکهو دستانش پایین آمد. رفت طرف منبع آب و وضو گرفت. همه حتی فرمانده تعجب کردند. عباس ریزه وضو ساخت و رفت به چادر. دل فرمانده لرزید. فکری شد که عباس حتماً رفته نماز بخواند و راز و نیاز کند. وسوسه رهایش نکرد. آرام و آهسته با سر قدمهای بیصدا در حالی که چند نفر دیگر هم همراهیاش میکردند به سوی چادر رفت. اما وقتی کناره چادر را کنار زده و دید که عباس ریزه دراز کشیده و خوابیده، غرق حیرت شد. پوتینهایش را کند و رفت تو.
فرمانده صدایش کرد: «هی عباس ریزه … خوابیدی؟ پس واسه چی وضو گرفتی؟»
عباس غلتید و رو برگرداند و با صدای خفه گفت: «خواستم حالش را بگیرم!» فرمانده با چشمانی گرد شده گفت: «حال کی را؟» عباس یک هو مثل اسپندی که روی آتش افتاده باشد از جا جهید و نعره زد: «حال خدا را. مگر او حال مرا نگرفته!؟ چند ماهه نماز شب میخوانم و دعا میکنم که بتوانم تو عملیات شرکت کنم. حالا که موقعش رسیده حالم را میگیرد و جا میمانم. منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم. یک به یک!»
فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه کرد. بعد برگشت طرف بچهها که به زور جلوی خندهشان را گرفته بودند و سرخ و سفید میشدند. یک هو فرمانده زد زیر خنده و گفت: «تو آدم نمیشوی. یا الله آماده شو برویم.» عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت: «خیلی نوکرتم خدا. الان که وقت رفتنه. عمری ماند تو خط مقدم نماز شکر میخوانم تا بدهکار نباشم!» بین خنده بچهها عباس آماده شد و دوید به سوی ماشینهایی که آماده حرکت بودند و فریاد زد: «سلامتی خدای مهربان صلوات!
کد خبر 614742منبع: ایمنا
کلیدواژه: دفاع مقدس جنگ تحمیلی خاطرات جنگ تحمیلی تاریخ معاصر ایران شهر شهروند کلانشهر مدیریت شهری کلانشهرهای جهان حقوق شهروندی نشاط اجتماعی فرهنگ شهروندی توسعه پایدار حکمرانی خوب اداره ارزان شهر شهرداری شهر خلاق بچه ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.imna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایمنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۲۶۵۳۶۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
مصیبت جدید مستاجران
از کف تا سقفشان انباشته از کارتنهای موز صادراتی است. کارتنهای موز سمت راست به ردیف کارتنهای زیره ۳ لایه و کارتنهای سمت چپ به ردیف کارتنهای زیره ۵ لایه اختصاص دارد.
به گزارش همشهری آنلاین، ردیفهای تنگ هم که به کوهی کارتنی میمانند.
کارتن؛ یکی از مصائب مستاجرانعباس، کارگر یکی از همین حجرههاست. او هر روز پیش از طلوع آفتاب سراغ دیگر حجرهها میرود و کارتنهای موز محکم و قابل استفاده را جمعآوری و خریداری میکند؛ بعضیها را به تعداد و بعضی دیگر را به کیلوگرم میخرد. قبل از خرید هم به توصیه آقا جمشید (صاحب کارش) خوب کارتنها را وارسی میکند تا عیب و ایرادی نداشته باشند.
از ساعت حدود ۱۰ صبح قبل از آمدن آقاجمشید، کارتنها مرتب و منظم در حجره روی هم ردیف عمودی ردیف شدهاند. کمی بعد از آن هم سر و کله مشتریها که این روزها اغلب مستاجر هستند، پیدا میشود. عباس هوای آنها را دارد. چون خاطرههای چندان خوبی از روزگار اجارهنشینی خود و اهل و عیالش ندارد. یکی از آن خاطرات همین تهیه کارتنهای مقاوم برای اسبابکشی بود که باید بابتشان کلی هزینه پرداخت میکرد.
کارتن موزی کم از خدمات پکینگ ندارد!یکی از مشتری با شنیدن قیمت کارتنهای موز صادراتی از دهان عباس، کمی متعجب میشود و دوباره قیمت را میپرسد. عباس هم که عادت دارد به دیدن این تعجب کردنها، تکرار میکند: «سایز بزرگ ۲۵ هزار تومان و سایز کوچک ۲۰ هزار تومان.» مشتری که هنوز متعجب است باز میپرسد: «این قیمت که گفتید برای همین کارتنهای موزیست دیگر؟» عباس، چای را لاجرعه سر میکشد: «بله؛ توی هر کدامشان میتوانی از ۵ تا ۱۰ کیلوگرم با خیال راحت اسباب جای بدهی و با خودت ببریشان تا آن سر دنیا.»
مشتری که پیش از این کارتنهای موز را از برخی اصناف با قیمت هر کارتن ۵۰ تا ۷۰ هزار تومان تهیه میکرد و با شنیدن هزینههای چند ده میلیونی خدمات پکینگ ویژه اسبابکشی، دود از سرش برمیخاست، بیمعطلی ۱۰ کارتن موز سایز کوچک از عباس خرید تا همه زندگیش را در آن بستهبندی کند.
کانال عصر ایران در تلگرام